تشرف
? داستان تشرف یکی از علمای اصفهان؛ بسیار زیبا و نکته دار…
علی رغم طولانی بودن مطالعه آن را از دست ندهید:
? حدود هشتاد سال پیش برای یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند تشرفی پیش آمده بود که خیلی جالب است.
? ایشان جوان بوده و سوار الاغ مى شده و اطراف اصفهان تبلیغ مى رفته و روضه مى خوانده است. دهه اول محرم بوده، به یکى از روستاهای اطراف مى رود و منبرش را می رود. آن روز برف سنگینى مى آمده است.
? وقتى این روضه تمام مى شود باید به یک روستای دیگر با فاصله مثلاً یک فرسخ برود. سوار الاغ که مى شود برود، یکى از اهالى این آبادى مى آید و مى گوید:« آقا سید تو راه گرگ و حیوانات درنده هستند مى خواهید یکى، دو نفر همراهتان بفرستیم؟
? ایشان مى گوید: مى روم مشکلى نداره» و قبول نمی کند همراهی بیاید.
نقل می کند عباى زمستانیم را به سر کشیدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگینى مى آمد. برف سنگینى هم به زمین نشسته بود. مى گوید مقدارى که آمدم احساس کردم، گویا یک سوارِ دیگر از پشت سر من، دارد مى آید.
? منتهى از بس برف سنگین بود، حوصله نکردم سرم را بیرون بیاورم و ببینم کیست. حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد.
? بعد آن آقا که پشت سر من مى آمد گفت:« آ سید مصطفى سلامٌ علیکم».
? گفتم:« سلام علیکم» .
? گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟)
? گفتم:« بفرمایید».
? گفت:« آیا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سیدالشهداء اسب تاخت؟
? گفتم:« بله من در تاریخ خوانده ام که چنین کاری کرده اند.
? آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟»
? گفتم: «بله در تاریخ هست که اسب ها هم بر بدن رفتند.»
? مدتى گذشت و یک خورده جلوتر آمدیم. بازآن آقا گفتند:« آسید مصطفى! آیا متوکل عباسی خواست قبر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم کند؟»
? گفتم: بله سعى کرد که از بین ببرد».
? گفت:« گاوها را فرستاد که قبر را شخم بزنند و مساوى کنند؟»
? گفتم:« من در تاریخ خوانده ام که فرستادند اما گاوها نرفتند».
? گفت« چطور؟ اسب که حیوان نجیب و خوش فهمى است و در عالم خودش بیش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارک حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و شخم نزدنند و قبر را از بین نبرند؟!»
? آقا سید می گوید من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! این از محدوده توانائى فکری این آبادى و این منطقه بیرون است! داشتم به جوابش هم فکر مى کردم. گویا حس کردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد.
? گفتم:« البته این قضیه یک جوابى دارد».
? گفتند:« چى هست؟»
? گفتم:« روز عاشورا حضرت سید الشهداء (علیه السلام) خواسته بودند که هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى این یک مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند که اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند.
اما در جریان متوکل، اینها مى خواستند آثار حضرت را از بین ببرند.
? نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بین رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به این وسیله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند».
? آن آقا که پشت سر بود، فرمود:« درست است.»
? آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه کردم دیدم هیچ کسى نیست حتى جاى پائى غیر از همین مسیرى که من آمده ام، نیست.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری