دعای مشلول
? داستان دعای مشلول
? درباره دعای مشلول آمده است بعد از ایام حج شبی آقا امیرالمومنین (ع) با حضرت سید الشهدا برای طواف، به مسجد الحرام آمدند، در مسجد صدای ناله حزینی به گوش می رسید آقا امیر المومنین (ع) به حضرت اباعبدالله (ع) فرمودند، پسرم! برو ببین کیست؟ بگو بیا ببینیم چرا این قدر نگران است؟ آقا سیدالشدا آمدند دیدند مرد جوانی است به او فرمودند: اجب امیرالمومنین (ع) جوان بلند شد و به حضرت سید الشهدا گفت: شما بفرمایید جلو من پشت سرشما می آیم. آقا امیرالمومنین (ع) فرمودند: جوان! خیلی محزون و نگرانی! مشکلت چیست؟ گفت آقا جان جریان من خیلی عجیب است… من در خانواده ای مرفه بودم و پدرم خیلی به من محبت می کرد تا اینکه من راه هوس بازی، افراط و اسراف در هزینه ها را پیش گرفتم روزی متوجه شدم پدرم پول یا طلائی را دفن کرده، رفتم بردارم، پدرم رسید، مانع شد، هولش دادم خورد زمین همانجا گفت: پسر! من تو را خیلی تحمل کردم، به تو محبت کردم و تو قدر ندانستی اگر ادامه دهی به کنار کعبه می روم و به تو نفرین می کنم ….پدرم آمد اینجا و من را نفرین کرد، بلافاصله من بیمار شدم.
لباسش را کنار زد یک طرف پهلویش گود افتاده و دست چپ و پای چپش از کار افتاده بود.
غیر از بیماری خود، شکستگی پدرم و عاق کردنش من را خیلی اذیت می کرد، از طرفی در قبیله خودمان به فردی شوم و نفرین شده مشهور شدم.
مدتی بعد گفتم: بابا! من دیگه سرم به سنگ خورد، بیا دعا کن من خوب بشوم، گفت نمی کنم، التماسش کردم، گفت نمی کنم، بزرگان قبیله را واسطه قرار دادم قبول نکرد. سه سال به او التماس کردم تا بالاخره قبول کرد بیاید همین جایی که نفرین کرده به من دعا کند. او را سوار بر شتر کردم در راه مکه کنار دره ای شتر رم کرد و پدرم افتاد به دره و فوت کرد! او را دفن کردم و با دلی شکسته و مایوس، به مسجد الحرام آمده ام.
? حضرت از او تفقد کرد وفرمودند: چقدر بر تو سخت گذشته است!! ولی نگران نباش، دعایی به تو تعلیم می دهم که حقوقی را که بر گردن تو هست تسویه می کند ، بیماری تو را درمان و عاقبت تو را به خیر می کند.
فرمود: قلم و کاغذ بیاورید؟ آوردند، حضرت دعای مشلول را انشاء کردند و حضرت اباعبدالله مینوشتند.
? آقا سید الشهدا فرمودند ما از آن جوان خوشحال تر بودیم از یافتن این دعا و حل مشکل جوان. فرمودند: ده مرتبه این دعا را بخوان وخبرش را بده.
بعد از مدتی جوان آمد عرض کرد: وقتی خواندم و خوابیدم پیغمبر خدا را در خواب دیدم و حضرت من را تفقد کردند و فرمودند قدر این دعا را بدان و سعادتمند خواهی شد و دستی به پهلویم کشیدند و فرمودند: شفا یافتی. وقتی بیدار شدم خود را سالم دیدم. (بحار ج22 ص394 و مهج الدعوات ص191)